جدول جو
جدول جو

معنی دال من - جستجوی لغت در جدول جو

دال من(مَ)
مرغی است که آنرا بعربی عقاب گویند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دالمن
تصویر دالمن
دال، عقاب
کرکس، پرنده ای درشت با منقار قوی، گردن بدون پر، بال های بلند و دید قوی که معمولاً از لاشۀ جانوران تغذیه می کند، شیرگنجشک، لاشخور، کلمرغ، دژکاک، دال، مردارخوٰار، ورکاک، نسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سال مه
تصویر سال مه
حساب سال و ماه، تاریخ، برای مثال شدش فرامش آن سال مه که شهر تو را / فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان (مسعودسعد - لغتنامه - سال مه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
کسی که دهل می زند، دهل نواز
فرهنگ فارسی عمید
(مَهْ)
تاریخ است و آن حساب نگاه داشتن سال و ماه و روز باشد. (برهان). ماه و روز. (جهانگیری). حساب سال و ماه نگاه داشتن و آن را روزمه نیز گویند و تاریخ و توریخ مأخذش از این لفظ فارسی بوده و آن را ماه روز نیز گفته اند. (آنندراج) :
شدش فرامش آن سال مه که شهر ترا
فروگرفت به نیرنگ و تنبل و دستان.
مسعودسعد (از آنندراج).
رجوع به سال و مه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
آنکه دهل زند. آنکه دهل نوازد. دهل نواز. طبال. (یادداشت مؤلف). طبال و دف زن و کسی که طبل می نوازد. (ناظم الاطباء) :
دهل زن چو شد بر دهل خشمناک
برآورد فریاد ازآب و خاک.
نظامی.
کهن شده ست به غزنین فکنده در میدان
دهل زنند بر او خود دهل زنان بر در.
عنصری.
خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.
نظامی.
دهل زن چو زد بر دهل داغ چرم
هوای شب سرد را کرد گرم.
نظامی.
خوشا هوشیاران فرخنده بخت
که پیش از دهل زن ببندند رخت.
(بوستان).
که ناگه دهل زن فروکوفت کوس
بخواند از فضای برهمن خروس.
(بوستان).
دهل زن گو دو نوبت زن بشارت
که دوشم قدر بود امروز نوروز.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
طبل زن. (لغت محلی شوشتر). طبال، مقارب با زن پیر. (لغت محلی شوشتر). مقاربت کننده با زن پیر. آرمنده با پیرزال
لغت نامه دهخدا
(جَ مَ)
یکی از مبادی تاریخ هندوان. (تحقیق ماللهند ص 205)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
فالگیر. فالکباز. فالبین. طالعبین:
به پیش زن فال زن برگذشت
به مهتر نگه کرد و اندرگذشت.
فردوسی.
رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
دغاباز و ناراست کار. (آنندراج) ، فاسق و زناکار، شرور. خائن. حرامزاده، سکۀ قلب زن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لُ مَ)
مجمع الجزائر ملانزی که در سال 1914 میلادی تقسیم شد و قسمتی از آن تحت استیلای انگلیس درآمد، (قسمت شرقی آن بسیار مهم است و 100300 تن سکنه دارد. حاکم نشین آن تولاژی است.) و قسمتی از آن به آلمان تعلق گرفت این قسمت در سال 1914 میلادی زیر نظر و حکومت استرالیا درآمد. در آنجا، نارگیل، صدف، چوب به دست می آید. جنگهای بزرگ هوایی مابین آمریکا و ژاپن در سال 1942 در این جزیره واقع شده است
لغت نامه دهخدا
(لِ مِ)
برادر زن پادشاه آسور که در قیام آرباکس بآسور سپاه به او سپرده شد. (ایران باستان ص 211)
لغت نامه دهخدا
(لِ مَهْ)
سال قمری باشد و آن سیصد و پنجاه و چهار روز است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(لُ مُ)
پسر و جانشین داوید. او از سال 973 تا 935 قبل از میلاد حکومت کرده است. او هم ّ خود را مصروف زیبایی دول خود و ترتیب کلیسای بیت المقدس کرده است. عقل و استعداد او در شرق افسانه شده است. آداب و رسوم او مربوط به سه کتاب کلیسایی بیبل است
لغت نامه دهخدا
(تُنْ)
فیزیک دان و شیمی دان و طبیعی دان انگلیسی (1766-1844 میلادی). وی در فرضیۀ اتمی بهری دارد
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جمع واژۀ دالخ. رجوع به دالخ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ کَدد)
نوازندۀ تال. (آنندراج) :
دهم نسبت تال زن با صبا
که این نافه سایست و آن نغمه سا.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به تال (ساز) شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
جنبانندۀ بال. حرکت دهنده بال. بال زننده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای در سه هزارگزی شمال شرقی هودرسفیلد به ایالت یورک انگلیس، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مال من
تصویر مال من
منیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال زن
تصویر فال زن
فالگیر فال بین طالع بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تال زن
تصویر تال زن
نوازنده تال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
آنکه دهل نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهل زن
تصویر دهل زن
((~. زَ))
آن که دهل می نوازد
فرهنگ فارسی معین
پیشانی بند
فرهنگ گویش مازندرانی
میخ مخصوص نعل
فرهنگ گویش مازندرانی
میخی که به دیوار کوبند و روی آن چیزی آویزند، میخ آهنی بسیار
فرهنگ گویش مازندرانی
سال و ماه، تمامی روزهای سال، روزگار، گذشت زمان
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ای که هنگام درو به دست پیچند
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که درخت ها را از ریشه در می آورد
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر درخت، در سایه ی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
روشن کردن، باز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
به حال آمدن، فربه و تندرست شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی در آغل برای آویزان کردن سرشاخه و علوفه برای استفاده
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر ایوان، زیر تراس، پای سکو و حیاط منزل
فرهنگ گویش مازندرانی